بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

روزهای زندگی مامان وبابا

من و تنهایی و گریه

سلام خانومم عزیزم عشقم خوش میگذره به شما گلاب مامان؟ مامانی من الان از روز یکشنبه یعنی سه روز پیش خیلی غمگینم آخه بابائی رفته چین و جاش خیلی تو خونه خالیه منم همش دلم میگیره و گریه میکنم تازه فردا روز مرده ولی بابائی نیست که براش جشن بگیریم . حالا خوبه مامان بزرگ و دائی امیر علی پیشمون هستن وگرنه من از غصه دق میکردم ، راستی اون شبی که بابائی میخواست بره کلی با شما صحبت کرد و نصیحتت کرد که مامانی رو اذیت نکن شما هم هی با تکونات میگفتی چشم بابا جون شما هم سوغاتی منو فراموش نکن ! تازه فکرشو بکن با این حال غصه دار من یکی از خاله ها امروز تو کلوپ یه متنی برامون گذاشت خیلی احساسی بود بعد من خوندمش و عین دیوونه ها توی اداره زدم...
25 خرداد 1390

ورود به هفت ماهگی مبارک

سلام گل دخترم  فرشته نازم عزیز دلم باران قشنگم به سلامتی و لطف خدا شش ماه رو پشت سر گذاشتیم و وارد ماه هفت شدیم هووووووووووووووووورررررررررررررررررااااااااااااااااااا          شیرین مادر هر روز که میگذره بیشتره بیتاب دیدنت میشم میدونی این انتظار خیلی شیرین ولی سخت و کشنده هم هست تقریباصبرم تموم شده واسه دیدنت  ولی خوب سعی میکنم خودمو مشغول کنم تا روزا بگذره و گل نازم بیاد تو بغل مامانش عزیز دلم تو ٤ ، ٥ روز گذشته خونه تکونی کردم و همه جای خونه رو تمیز کردم تا برای اومدن شما مهیا بشه                سیسمونی هم ک...
17 خرداد 1390

سیسمونی

سلام بارانم عزیز مادر ما از تهران برگشتیم ، با دست پر هم برگشتیم دیگه تقریبا همه خریداتو انجام دادیم و فقط مونده لوستر و چراغ خواب و پرده و فرش هه هه هه  خودش کلی شد بابا ئی هم قرار شده به امید خدا ٢٢ خرداد بره چین و منم بهش کلی سفارش دادم که برای تو بیاره تخت و کمدت هم سفارش دادم که ماه دیگه آماده میشه و وقتی اتاقتو بچینم عکسهاشو برات میزارم همینجا که هم واسه یادگاری بمونه و هم خاله جونات بیان و ببینن و نظر بدن از همه مهمتر صدای قلب نازنینتو شنیدم دوباره و هزار ماشا اله از چهارشنبه تکونات هم زیاد شده و من کلی حال میکنم راستی میدونی الان چه قدری شدی ؟ قرت حدودا ٣٤ سانته و وزنت ٧٠٠ گرم دیگه واسه خودت خانومی شدی عزیزم دوستت دارم...
7 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام خانوم خانوما خوبی مامانی؟ چه خبرا اون تو بهت خوش میگذره ؟ میبینم که دختر خوبی شدی و حداقل روزی یه بار مامانو مهمون لگدهات میکنی عسل مامان فردا که سه شنبه است راه میوفتم تهران و چهار شنبه هم وقت دکتر دارم که دوباره صدای قلب نازتو بشنوم و بتونم یه ماه دیگه هم با این دلخوشی سر کنم آخه انتظار خیلی سخته گلم وقتی برم تهران بقیه وسیله هات رو هم میخرم و تختت هم حتما حتما بی حرف پیش سفارش میدم راستی برای خونمون دزدگیر نصب کردیم بابا هم در کمد تو اتاقتو رنگ کرده کولر هم قراره نصب کنه خلاصه دیگه به تکاپو افتادیم که اتاقتو رو براه کنیم یه خانومی هم هفته دیگه قراره بیاد که خونه رو تمیز کنه واسه ورود شما یه خبر درگوشی هم بدم :به احتمال زیا...
2 خرداد 1390

موندنی شدیم

سلام خانوم خانوما خوبی مامانی عزیزم چرا تو انقدر تنبلی آخه خیلی کم تو دل مامان تکون میخوری چی شده گل قشنگم راستی مامانی بالاخره بعد از کلی مصیبت قرار شد تو همین خونه ای که هستیم بمونیم منم با یه خانومی هماهنگ کردم بعد از اینکه اومدم تهران و برگشتم بیاد خونه و مخصوصا اتاق شمارو تمیز کنه که بعدش به بابا بزرگ بگم وسایلت رو بفرسته تا اتاقتو بچینم خانومی تازه یه موضوع دیگه تصمیم گرفتم از ١٠ مرداد مرخصی بدون حقوق بگیرم و یه کم زودتر بیام تهران آخه میترسم شما عجله داشته باشی زودتر بیای بیرون برای همین میخوام تهران باشم شما هم دعا کن آقای رئیس           اجازه مرخصی رو بده دوست دارم یه عالمه ...
26 ارديبهشت 1390

احوال پرسی

سلام بارانم       خوبی مامانی این روزا مثل اینکه بی حوصله گی من رو تو هم اثر داشته زیاد به شکم مامان لگد نمیزنی چیزی شده ؟ نبینم گل دخترم غصه چیزی رو بخوره خیالت راحت مامان و بابا نمیذارن آب تو دل شما تکون بخوره راستی عزیز دلم دیروز وارد ماه شش شدیم       نمی دونی چقدر برای بغل کردنت بی طاقتم تمام روزها و ساعت هارو میشمارم تا انشااله زودتر شهریور بشه و گل قشنگم بیاد بغل مامان و بابا       عزیزم تو هم دعا کن این روزا زود و با خوشی بگذرن! ...
19 ارديبهشت 1390

یه خبر ترسناک

  سلام دختره گلم مامانی نمیدونی چه اتفاقی افتاد دیروز عصر که منو بابائی رفتیم خونه فهمیدیم که خونمونو دزد زده  و یه عالمه وسایل رو که دوست داشتیم واز همه مهمتر دوربین فیلم برداری که توش فیلم های مسافرتمون بود رو هم برده      بعدشم چون من یه کم ترسیدم و هول کردم شما هم زود خودتو گلوله کردی و رفتی یه گوشه دل مامان بی حرکت موندی واسه همین من خیلی نگران شدم و امروز صبح اول صبح رفتم سونو گرافی و دیدم که ماشالا سر حال وقبراقی فقط خودتو جمع کردی و ترسیدی ولی مامانی جان شما هیچ وقت نترس جای تو تو دل مامانی امن امنه و خودم ازت محافظت میکنم گلم هرکی بخواد به تو آسیب بزنه میکشمش   &nb...
13 ارديبهشت 1390

یه عالمه اتفاقای خوب

سلام عزیز دلم بهت گفته بودم که میرم تهران میدونی اونجا رفتم سونو گرافی و چهره ماهتو دیدم وای باورت میشه بعد از اینکه جنسیتت معلوم شد تا ٠.٥ ساعت از خوشحالی گریه میکردم!!!   آخه حالا دیگه واقعا شدم مامان باران دختر گلم عاشقتم ! روز بعدش با مامان بزرگ رفتیم برای خرید کلی وسیله برات خریدم با اینکه خیلی خسته شدم ولی واقعا لذت بخش بود     تازه مهمتر از همه اینکه بعد از خریدات از مامانی تشکر هم کردی ، میدونی چه جوری با اولین لگدات مامانو خوشحال کردی راستی منتظر باش وقتی بابا بزرگ وسائل تورو همراه با تخت و کمدت فرستاد و من اتاقتو چیدم عکس وسیله هاتو میگیرم وبرات میزارم همینجا حالا دیگه من...
10 ارديبهشت 1390

یه اتفاق هیجان انگیز

سلام نفس مامانی مامانی امروز خیلی خوشحالم چون قراره فردا بریم سمت تهران البته به امید خدا و بی حرف پیش میریم پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی جونات اما اینا اون موضوع خیلی هیجان انگیز نیستن  موضوع اینه که به یاری خدا ۴شنبه میخوام برم سونوگرافی تا دوباره روی ماهتو ببینم و بالاخره بفهمم عزیز دل من دخملی   یا پسملی    که دیگه از این به بعد بتونم با اسم خودت باهات صحبت کنم. فقط حواست باشه مامانی نی نی خوبی باشی و سریع خودتو به دوربین نشون بدی آخه مامانت بیشتر از این طاقت انتظار نداره میخوام برم برات لباس و بقیه وسیله هات رو بگیرم عاشقتم گل قشنگم  ...
5 ارديبهشت 1390