یه خبر ترسناک
سلام دختره گلم مامانی نمیدونی چه اتفاقی افتاد دیروز عصر که منو بابائی رفتیم خونه فهمیدیم که خونمونو دزد زده
و یه عالمه وسایل رو که دوست داشتیم واز همه مهمتر دوربین فیلم برداری که توش فیلم های مسافرتمون بود رو هم برده
بعدشم چون من یه کم ترسیدم و هول کردم شما هم زود خودتو گلوله کردی و رفتی یه گوشه دل مامان بی حرکت موندی واسه همین من خیلی نگران شدم و امروز صبح اول صبح رفتم سونو گرافی و دیدم که ماشالا سر حال وقبراقی فقط خودتو جمع کردی و ترسیدی ولی مامانی جان شما هیچ وقت نترس جای تو تو دل مامانی امن امنه و خودم ازت محافظت میکنم گلم هرکی بخواد به تو آسیب بزنه میکشمش
راستی مامانی قراره تو اداره اینترنتمون رو قطع کنن ولی به بابائی میگم که برام adsl بخره که بازم بتونم برات خاطره بنویسم و با خاله هات تو کلوپ صحبت کنم وگرنه که مامانی افسردگی میگیره! شما فقط دعا کن قطعش نکنن بببببووووووووووووووووووووسسسسسسسس عسل مامان عاشقتم