تبریک فرشته من
سلام مامانی بارانم دیروز بالاخره بابا بزرگت تخت و کمدت رو فرستاد و حول و حوش ساعت ٨ کارگرا اومدن ونصبش کردن ان شا اله مبارکت باشه و به سلامتی ازش استفاده کنی خلاصه بابا مجیدت هم بلافاصله شروع کرد به تمیز کردن تخت و کمد و بعد هم همه وسایلت رو آورد تو اتاقت و یه مقداریشو با هم چیدیم جالبه من و بابات که ساعت ١٠ شب خوابیم یه دفعه دیدیم ساعت ١١ شده و ما هنوز شام هم نخوردیم . هه هه هه هه خلاصه پریشب و دیشب دیر خوابیدیم والان من خیلی خسته ام وسرم درد میکنه
امروز قراره بابائی رو ببریم دکتر متخصص ریه چون پزشک کار خونه گفته که ریه هاش یه کم شل کار میکنن شما هم از الان دعا کن که حالش خوب خوب باشه چون اگه بابا مریض باشه مامان هم دلش میگیره .
فردا كه بيايي خودت كم كم ميفهمي كه عشق چه واژه پر از اهميتيست.
جانكم
براي تو با باران به استقبال مي آيم نه با گل
من تو را مثل جان و شايد هم بيشتر از آن دوست دارم